دین

زندگینامه حضرت قاسم بن الحسن و عملکردش در روز عاشورا

قاسم بن الحسن فرزند بزرگ امام حسن مجتبی (ع) بود که در روز عاشورا در رکاب امام زمانش و عمویش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) جنگید و به شهادت رسید.

به گزارش پارت نیوز؛ قاسم بن الحسن بن علی بن ابی طالب از یاران عمویش حسین بن علی (ع) در روز عاشورا بود که در سیزده سالگی پس از جنگی به دست عمربن سعد کشته شد.

شب عاشورا

در شب عاشورا، پس از آنکه امام حسین (ع) به یاران خود خبر داد که فردای آن روز همگی کشته خواهند شد، قاسم بن الحسن از عمویش پرسید که آیا من نیز فردا کشته می شوم؟ حسین بن علی (ع) گفت: پسرم، مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم پاسخ داد: مرگ برای من شیرین تر از عسل است. سپس عمویش گفت: آری فردا تو هم شهید می شوی.

روز عاشورا

در روز عاشورا از امام حسین (ع) اجازه گرفت تا به میدان برود و بجنگد، اما خامس آل عبا به دلیل سن کم، اجازه نداد حضرت قاسم بن الحسن به میدان برود.

حضرت قاسم که از سلف بزرگوار خود حضرت حیدر کرار و فرزند امام حسن مجتبی (ع) مرد روزهای سخت تاریخ بود، از اصرار بر شهادت در رکاب عموی خود دست برنداشت، اما امام حسین (ع) در این راه به او اجازه نداد و به او اجازه نداد و به میدان نرفت.

حضرت قاسم بن الحسن که مشتاق شهادت در او بود مخالفت عموی خود را با مادرش در میان گذاشت و مادر برای او چاره اندیشی کرد و نامه ای را که امام حسن (ع) برای روز عاشورا به قاسم نوشته بود و در آن امام حسن (ع) وصیت کرده بود فرزندش از امام (ع) دست نکشد، به او رساند.

قاسم بن الحسن (ع) با بردن این نامه خدمت امام حسین(ع) توانست از ایشان اجازه میدان رفتن بگیرد، اما هیچ زره و لباس نظامی به اندازه قامت حضرت قاسم پیدا نشد. امام حسین (علیه السلام) چون همه زره ها برایش بزرگ بود، با دیدن این شرایط بسیار گریست و یکی از لحظات سخت روز عاشورا بود که اشک از چشمان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) جاری شد.

عکس وداع امام حسین با قاسم بن الحسنقاسم با اذن امام حسین (ع) وارد میدان شد و شروع به رجز خواندن کرد. رجز حضرت قاسم (ع) نشان از علم و سطح فهم او داشت. او اگرچه نوجوانی نابالغ است، اما در خرد و شجاعت چیزی از مردان بزرگ کم ندارد.

ان تنکرونى فأنا ابن حیدرة 

ضرغام آجام و لیث قسورة

على الاعادى مثل ریح صرصرة             

أکیلکم بالسیف کیل السندرة 

لا تجزعى نفسى فکل فان‏ 

الیوم تلقین ذرى الجنان

اگر مرا نمى‏شناسید من پسر حیدر کرار هستم که شیر بیشه و شیر ژیان و براى دشمنان نظیر باد صرصر بود.

من علیه دشمنان نظیر باد صرصرى هستم (تا آنان را نابود کند) من شما را مثل شیر ژیان از دم شمشیر می‌گذرانم.

اى نفس من جزع و فزع منماى! زیرا هر کسى فانى خواهد شد. امروز اعلى درجات بهشت را ملاقات خواهى کرد.

هلال میدان جنگ

همه مورخان ورود حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) به میدان جنگ را چنین توصیف می کنند: «در گیرودار بودیم که دیدم پسری با چهره ای مانند هلال ماه و شمشیری در دست و پیراهن و صندل به سوی ما می آید.

قاسم جوان در حالی که پاهای کوچکش به سختی به رکاب می رسید سوار اسب شد. یکی از خوارج به نام ازرق شامی که از فرماندهان لشکر عمر بن سعد بود، مسئول کشتن قاسم الحسن بود. ازرق چهار پسرش را یکی یکی به میدان فرستاد و خود ازرق و پسرانش به دست قاسم کشته شدند. پس از این نبرد باورنکردنی، سپاهیان عمر بن سعد قاسم او را محاصره کردند و او را مجروح کردند و از اسبش به پایین انداختند.

سرانجام بر اثر اصابت شمشیر به سرش از اسب به زمین افتاد و از عمویش امام حسین (ع) کمک خواست.

در مقاتل آمده است: قاسم بن الحسن ندا داد: ای عمو جان! حسین علیه السلام مانند عقاب شکاری لشکریان را تقسیم کرد و مانند شیری خشمگین حمله کرد.

قاسم بن الحسن

حسین علیه السلام بالای سر آن پسر ایستاده بود و پای او را به زمین می مالید (و می میرد) و حسین (علیه السلام) گفت: رحمت خدا از کسانی که شما را کشتند دور باشد و یکی از دشمنان آنها در روز قیامت جدّ (رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم) است که به شما سخت می گیرم و جوابش را نمی دهم. یا او پاسخگوی توست ولی تو نیست.» نغمه ای که خدا را می ترساند و ستمگر اوست.

بسیاری و دوستانش اندک هستند، حسین علیه السلام او را بر سینه گرفت و از زمین بلند کرد و آورد تا او را در کنار فرزندش علی بن الحسین و دیگر کشته شدگان خانواده اش بر زمین بگذارد.

سر حضرت قاسم بن الحسن کجاست؟

در برخی روایات آمده است که سر تمام شهدای کربلا پس از رسوا شدن یزد در شام بلا تحویل اهل البیت (س) شد و به اجساد مطهرشان ملحق شد.

قبر حضرت قاسم بن الحسن کجاست؟

حضرت قاسم بن الحسن در کنار سایر شهدای دشت نینوا به صورت گروهی دفن شدند. قبر ایشان در حرم امام حسین (ع) قرار دارد.

پدر حضرت قاسم که بود

پدر حضرت قاسم بن الحسن امام حسن مجتبی (ع) امام دوم شیعیان و برادر بزرگتر امام حسین (ع) بود.

حضرت قاسم چند سال داشت ؟

قاسم پسر حسن مجتبی در عاشورا 13 یا 14 ساله بود.

ابیاتی در وصف قاسم بن الحسن

پشت خیمه قدم زنان به دعا

داشت با درگه خدا نجوا

ای خدا عاشق عمو هستم

تو خودت راضی اش کن از دستم

چارۀ درد را نمی دانم

او غریب است منکه می دانم

تو اگر بر دلش بیندازی

او به جانبازی ام شود راضی

غیر تو یاوری ندارد او

در حرم اکبری ندارد او

به نفس های عمه ام زینب

یک تنه یاری اش کنم یا رب

من در این حربگاه می جنگم

با تمام سپاه می جنگم

بر لبم بهترین غزل دارم

جام شیرین تر از عسل دارم

منکه شاگرد رزم بَدرِینَم

پسر مجتبای صفّینم

سبط حیدر ز نسل زهرایم

حسن مجتبای اینجایم

دیده ام دوره های بس حساس

شیوة جنگیِ عمو عباس

در کلاس عمو حسین اصلاً

نیست شاگرد اولی چون من

رفته ام دوره شجاعت را

خوب آموختم اطاعت را

در کلاس علیِّ اکبر هم

دورة بندگی ندیدم کم

من گل سرخ و سبز این چمنم

با حسین و سلالة حسنم

می رسانم به اشک و شیون و شین

دست خط حسن به دست حسین

چون حسین نامۀ حسن برداشت

خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد

اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند

و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد

لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی

هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد

لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن

با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد

لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش

اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد

کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد

در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن

تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست

زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه

به حرم می رسید وا اُماه

(محمود ژولیده)

او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند

با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند

گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند

با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند

با سوز دل زخم تنش را تاب دادند

آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند

جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد

پیراهن خونین او، با تن یکی شد

“بن‌سعد ازدی” بر تنش زد نیزه از پشت

هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت

افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد

مانند مرغ سر بریده دست و پا زد

فرزند زهرا همچنان باز شکاری

آمد به بالای سرش با آه و زاری

در دست گلچین، دید یاس پرپرش را

می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را

با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد

دست پلید آن ستمگر را جدا کرد

لشکر، برای یاری او حمله کردند

آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند

از میهمان خویش استقبال کردند

قرآن ثارالله را پامال کردند

با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود

این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود

(غلامرضا سازگار)

انتهای مطلب

امتیاز بدهید

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
صفحه اصلی
جدیدترین
محبوب‌ترین
جستجو
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x