سلبریتی ها

لعیا زنگنه از دخترش رونمایی کرد + عکس

لعیا زنگنه بازیگر سینما و تئاتر و تلوزیون در خصوص خانواده خود بسیار محافظه کار است و تاکنون اجازه نداده بود عکسی از دخترش جایی منتشر شود.

به گزارش پارت نیوز؛ سارا نام دختر لعیا زنگنه بازیگر معروف سینما ، تلوزیون و تئاتر است. دختری زیبا که تنها یک عکس از دوران کودکی اش در رسانه ها موجود است. اما به تازگی عکس های دیگری از او و مادرش منتشر شده است.

ازدواج لعیا زنگنه

خانم زنگنه متاهل و دارای یک دختر است اما تا امروز اجازه انتشار هیچ اطلاعاتی از خانواده اش در رسانه ها را نداده است. او در مورد حریم خصوصی زندگی خود بسیار حساس است.

او سالهاست که ازدواج کرده و از این زندگی یک دختر دارد. او به تازگی تصویری از خود و دخترش را در فضای مجازی منتشر کرده است که بسیار مورد توجه قرار گرفته است.

لعیا زنگنه و دخترش

بخشی از گفتگو لعیا زنگنه در خصوص بازیگر شدندش

او می گوید: رشته تحصیلی من ادبیات نمایشی بود و از بازیگری متنفر بودم.در دانشگاه دوستان سال آخرم به من گفتند که تئاتر کار کنم، اما فکر روی صحنه رفتن برایم غیر قابل باور بود. فکر می کردم تنها چیزی که به آن اهمیت می دهد ادبیات نمایشی است.

خلاصه هیچ کدام از قله هایی که آمد به من نرسید. به جز جمشید بهمنی که آمد و گفت بیا کنار صحنه بنشین. و من رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم… حس خیلی عجیبی بود، دنیای دیگری بود…

لعیا زنگنه شاگرد رضا ایرانمنش بود که روی صحنه به من می گفت تو خیلی خوب بازی می کنی و من می گفتم این دیوانه است! گفت چرا کار نمی کنی؟ گفتم تئاتر بازی می کنم. گفت نه عکس. منم گفتم عکس نیست! تا اینکه آقای ایرانمنش به من گفت که غلامرضا رمضانی می خواهد کار انجام دهد و تو فقط بیا و فیلمنامه را بخوان.

فیلمنامه را خواندم و… انگار غیرعادی بود… چند صفحه از وسط یکی از آن دفترهای بزرگ قدیمی برداشتم، نشستم و تمام مشکلات فیلمنامه را پشت و روی آن صفحات نوشتم و دادم. به آقای رمضانی.آقای رمضانی گفت نه شما به ما آسیب نمی رسانید. بلند شو میبرمت یه جایی من چیزی نمی دانستم جز اینکه گفتند دفتر آقای شاهواری است.

وسط همون سالن بیرون ایستادم و اقا امیلی از یکی از اتاق ها اومد بیرون و انگار از مریخ اومدم نگاهم کرد! بعد از رسیدن به خانه گفتم به دفتری رفتم که همه چیز غیرعادی بود! بعد از مدتی به من زنگ زدند و گفتند بیا سرکار و من هم رفتم، فقط به خاطر مردمش… من خیلی اینطور هستم.

خلاصه اومدم و تمرینات کلی بیان و احساس و این سوالات شروع شد ولی هنوز نمیدونستم نقشم چیه. به من گفتند می توانی چادر حمل کنی؟ و روز آخر به ما گفتند که می خواهیم نقش ها را بگوییم و تو مریم هستی. بعد فیلمنامه را به من دادند، نشستم آن را بخوانم و نتوانم آن را بگذارم… متن بی نظیری بود. منظورم این است که دیگر فکر نمی‌کردم که شما بازیگری را دوست ندارید.

انتهای مطلب

امتیاز بدهید

نوشته های مشابه

اشتراک در
اطلاع از

0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
صفحه اصلی
جدیدترین
محبوب‌ترین
جستجو
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x